میدونی، بعضی وختا شهر فقط به یه گیتاریست نیاز داره که بخنده..
یه گیتاریست که صفحه ی گیتارش رنگو رویی نداره و داد میزنه که چن ساله تعمیر نشده
یه گیتاریست که لباساش نشون میدن خونه نداره..
یه گیتاریستی که اولین شعری که میخونه مادر از حبیبه..
میدونی، شاید اینا فقط یه گیتاریست نیستن
شاید.. شاید فرشتن.. کی میدونه.. یه گیتاریست ساده ی زمینی نمیتونه یخ ی مشت عادم اخموی عصا قورت دادرو عاب کنه، میتونه؟
یا سربازارو برقصونه، یه کاری کنه همه بخندن..
همه خوشال شن..
جز خودش
خودش انگاری.. یه چیزی تو دلش بود.. یه غمی.. که با خوشالی بقیه ساکت میشد
انگاری یه گناه بزرگ کرده.. یه عده ی زیادی رو ناراحت کرده..
شایدم فقط یه نفر که خیلی بودرو..
نمیدونم.. شایدم.. نمیدونم..
فقط میدونم داشت از این کار لذت میبرد.. غمش تسکین پیدا میکرد..
هرچند صداش بد بود..
هرچند ظاهر خوبی نداشت..
هرچند غم داشت..
ولی همه رو خندوندو رقصوند..
همه مون میتونیم گیتاریست باشیم