چه بگویم...
از دهان من فقط شعر جست و زبانم راه دیگر نیافت..
قبل از آنکه بریزد مفت اراجیفم بر تارهای این عنکبوت چندین بار از عمق امتداد خط مجازی قلبم به سنگ قلبش سری زدمو دست موهایش را گرفتم تا شاید گرد لطافتش بر حرف هایم بنشیند ...
مرا فقط نت های صاف در هم ریخته ی نامنظم ناظم نظم شب میتواند تنظیم کند ... کوکم کند...
دو...ر...می...فا...
تا کجا میرود صدا...
میشنوی مرا؟
من اینجایم...در تاریکی...
صبر کن جلو نیا...همان جا بایست...
گم میشوی در من...در منو تاریکی من..درما...
سل...لا...سی...
صدایم را میشنود کسی؟
من اینجایم...در این تاریکی شخصی...
تاریکی نبود نور است...الزاما سیاه نیست ولی..
تاریکی من رنگی ندارد...تو سیاهی را دوست داری...