مترسک رو کشاورز از یه چن تا بند و یکم کاه و ی لباس پاره پوره ای چیزی با دوتا تیکه چوب درس میکنه...
هدفش قطعا برا قشنگی نیس دیه...
میخواد کلاغا دونه هارو نخورن...
حالا کشاورز ما اومد مترسک رو درس کرد گذاش وسط مزرعه...
به آن امید ک کلاغا نیان!
مترسک جز اون کشاورزه ک کسی و نداره...داره؟تنهاس...خیلی تنهاس..
کم کم وسوسه میشه با کلاغا حرف بزنه...
ولی نباید بزنه...
کلاغا میشینن رو شونش...
با کلاغا دوست میشه...
کلاغا کم کم مزرعه رو غارت میکنن...
کشاورز از مترسک نا امید میشه...
جای این یکی دیه میسازه..بزرگتر..ترسناک تر...
اما...
این که کلاغا از مترسک نترسیدن از بی عرضگی مترسک بود؟
یا از تنهاییش؟از این ک کسی نبود؟
ها..؟
هیچ کدوم...
این از خیانت مترسک بود...
نترسیدن کلاغا خیانت مترسکه...نه چیز دیگه...
(پ.ن:باشد ک استعاره رو فهمیده باشین)
خیلی وبتون خوبه ...
برای خوندن جدیدترین اخبار و رویداد های خبری ایران و جهان به جنجال ها سر بزنید --- اگر خواستید در صفحه پیوند ها هم تبادل لینک میکنیم :)