ذهن منجمد پراکنده ام را در سدد تجمیع بودم.
"پشیمانی"
بگذار پراکنده بماند این هزار توی تارعنکبوت گرفته نمور..
که چه بنویسی؟
که چطور عوض میشود همه چیز به طرفه العینی..؟
که چطور خوب است؟
که چطور "خوب" است؟
که چطور خوب نیست؟
که چطور "خوب" نیست؟
که چطور بی رحم هراس های سردی که ضرباتشان شلاق بر پوست یخ زده ذهن تاریک نمورم بود، ریز میشوند یکی یکی و فرو میریزند چون خونابه ی خشکیده ای بر گوشه ی لبی کبود از مشتی بزرگ تر از صورت..؟
یا که چطور توصیف حال میکند این نوای غریب..؟
چقدر اروم بود