یک هفته به دلایل تعمیرات کف خونمون و بازسازیو نو سازیو زیباسازیو مرگ و درد سازی نتونستم بیام بلاگمو چک کنم!
یک هفته ای که چقدر توش له شدم!
و عجییییییییییببببببههه ک هنوز زندم :| طبق تجربیات گذشته من در یک صدم این فشار جان ب جان عافرین تسلیم میکنم!
از همه بیشتر دلم برای همین جا تنگ شده بود!
ی صفه ی سفید خالی ک میفهمه چیچی دارم میگم والبته چیزایی ک مینویسمو پاک میکنمم میخونه!
تو این ی هفته قد ی سال نوشته تو دلم جl شد!خیلیییییییی!! خیلییی زیاااددد..
همممم...
شاید بنویسمشون! شاید ن!
سرخط خبر ها :
اوستای نصاب پارکت ک ی اقای میانسالی بود ک ی بچه کلاس سوم داشت و خیلی چایی میخورد و تند تند کار میکرد و کلی چیز از کارکردنش یاد گرفتم! مثلا این ک چجوری بدون خط کش و اندازه گیری و اینا ی تیکه پارکت برای ی قسمتی ک خیلی ناجور و کج و کولس در بیاری ک درست اندازش بشه!
نقاش ترک که کلی باش خندیدم و کلی رنگیش کردم بدبختو و خیلی عادم باحالی بود!
نصاب کاغذ دیواریا ک ی جوون قهرمان کاراته بود ک کلی مدال و حکم داش و کلی مسابقات جهانی رفته بود و کلی هیکلش خوب بود و کلی باحال و خندون بود و 25 سالش بود و ی دختر خیلی خوشگل 2 ساله داشت و 18 سالش بود عروسی کرده بود و شمالی بود و ی ته لهجه باحال شمالی داشت و کلی کوه روحیه بود و از زندگیش خیلی راضی بود
و..
هممم..
دانشگاه..
تا حالا شده از عصبانیت ک باعثش ی مشت.....بودن قرصاتو اشتباه بخوری؟ بعد ی قرصتو دوبار بخوری؟ بعد تپش بگیری قلبت 100000 تا در ثانیه بزنه؟؟ سر کلاس بشینی با اون حال عرق سرد از پیشونیت بیاد قفسه سینت رو ب انفجار باشه سرخ شده باشی نفس در نیاد دست و پات خاب بره و بی حس شه نتونی حتی حرف بزنی و تنها کاری ک برات بکنن اینه ک نگات کنن بزنن ب دوستشون بگن اون پسررو هاهاهاهاها لبوووو !!!
پپففففف.. قرار بود غر نزنم راسی!
گند زدن دوباره ب هیکل مدیر گروه محترم حقوق!
روشن کردن تکلیف بچه های کلاس با خودم و بقول اونا «این جوری» بودنم!
وووووو هزاران داستان دیگر!
هفته ی خوبی نبود! و خداروشکر ک عاخراشه!