نبودنت را حس میگردم...اما حال ک برگشته ای روزگارم فرقی نکرده است..
در چشمان من باران است...مثل این اشک هایی که از آسمان میریزند...
هیچ یعنی همه..دنیای من برعکس است...
صحبت درباره اش سخت است..حتی فکرش هم...حالا (او) در ذهن من زندگی میکند و بهتر است ناراحتم نکند...
آن شب بیدار شدم و حس کردم تنهایم..گویی نیمی از وجودم نیست...من مرد بی خانمانی بودم که سایه ات ترکم کرد...آری...
طلسم شکسته است...و چه دردهایی که از آن ها خلاصی میابم...محاصره شده در قلعه ی باران...بازهم در تمرین اشک آلود غرق گشتم...
و صحبت درباره اش سخت است..حتی فکرش هم...حالا (او) در رویای من زندگی میکند و بهتر است ناراحتم نکند...
نمیدانم چگونه سرسامنش دهم..تو کلید را به دریا انداختی..
امروز روزی است که به زمین خوردم...فکر نکنم دیگر پروازی درکار باشد..
قانون هایی که یادم دادی را فراموش نمیکنم..رویا ها حقیقی اند..زندگی یک شرط بندی است... موسیقی زندگی است...
و این آهنگ توست...
حتی صحبت درباره اش سخت است..حتی فکرش هم...حالا (او) در ذهن من زندگی میکند و بهتر است ناراحتم نکند...