روزی دوباره برخواهم خاست...

جادوی تاریکی این است که از درون آن، قلمرو روشنی را بهتر خواهی دید! کسی که در روشنی است از تاریکی خبری ندارد..

روزی دوباره برخواهم خاست...

جادوی تاریکی این است که از درون آن، قلمرو روشنی را بهتر خواهی دید! کسی که در روشنی است از تاریکی خبری ندارد..

روزی دوباره برخواهم خاست...

Servatis A Maleficum
אביר זאב

آخرین سایه ها
  • 3 September 16، 02:29 - کالاحراج
    لایک
  • 19 May 16، 00:13 - میم عین سین
    :|
تاریک نویس
]vh ,ojd ldohl d ]dcd, o,f ;kl hkrn f]i ldal? 
]vh ,ojd ldohl d ]dcd, nvs ;kl nrdrh ,ojd t; ld;kl nhvi nvs ldai 'kn ldckl?!
]vh o,?
A Fu**in' Psycho

some people just grow old! when ur talkin to them it's like ur talkin to a 4 year old boy tryin to convince him that the sky is blue!

and the other grow up! faster than they get older! these are those 4 year old boys who convince u and consult u and support u and everything u like it's been a 1000 years they're livin this shit!

growin old is a thing! growin up is another! try to grow up! 

caz just growin old is really horrible! blv me!

A Fu**in' Psycho

رفتیم تو کافه، شیریناعارو داشتیم نگا میکردیم که دیدیم عع :| گردالی گردالی شکلاتی نداره :| کیک بار سفارش دادیم (همون کیکشون که از همه بیشتر شکلات داره)

دنبال یه جایی گشتیم که بشینیم اما اون ساعت وورتا خیلی شلوغ میشه! جای خالی روبروی ی عاقایی چهل و خورده ای شایدم بیشتر ساله ای بود که کنارمونم یه نفر دیگ نشسته بود!  ازش اجازه خواستم ک اونجا بشینیم.با ی لحن سرد. جوابی که داد مبهم بود یادم نیست. ی چیزی مث خاهش میکنم یا بفرمایین یا ی همچی چیزی.

نشستیم و مشغول خوردن و کیک و شیرکاکاعو و خندیدنو حرفیدن شدیم. غافل از کل کافه. صدای مردی ک بغلم یا بهتر بگم پشت سرم نشسته بود و شنیدم خندم گرفت.

براش تعریف کردم که داشت راجب یه چای خیلی خوبی که خورده و به دوستش میگف ازونجایی که این میخره بخره حرف میزد ی جوری که انگار هیچی جز اون چای انقد مهم نیست =)) هنوزم یاد لحن حرفیدنش میوفتم خندم میگیره!

مردی که روبرومون نشسته بود داشت تو گوشیش تخته بازی میکرد. ی نعلبکی کوچیک جلوش بود که ی کم خامه روش بود. خامه های توش مث مجمع الجزایر شده بود. یکم از شیرکاکاعوش مونده بود که داشت با حوصله میخورد.تلفنش زنگ خورد اول فک کردم ترکی حرف میزنه دقت ک کردم دیدم انگلیسیه.

تلفنش ک تموم شد رسیدشو برداشت و روش ی چیزی نوشت. یکمشو با عجله یکمشو سر صبر. همینجوری که داشتیم باهم میحرفیدیم جفتمون کامل حواسمون بهش بود. میشه گف از اولش حتی! غیر ارادی بود! 

از صندلیش بلند شد چمدون کوچیکشو از کنار پاش برداشت و در حالی که اون رسیدی ک روش نوشته بود و روی میز جوری که ببینیم اونو گذاشته ، ول کرد، رفت. وختی میخاسیم بشینیم چمدونشو دیدم. خاسیم کیفامونو از کنار میز عاویزون کنیم چمدونشو کنار کشید.ی چمدون مشکی قهوه ای یا ی همچی رنگی! شایدم عابی! 

بی صبرانه منتظر بودیم فقط پپاشو ی قدم از در کافه بذاره بیرون تا مث بچه های چارساله ای که براشون کادو گرفتن به کاغذ حمله کنیم.

ی رسید ساده بود. روش نوشته بود : 

harvest time is donut time! Don't Risk Seperation... Come Back Home

Love doesnt consist of going at each other... But it consist of...to the same direction

خب از کجا  ی نفری ک فک کردیم بخاطر تنگ شدن حلقه ی امنش داره ی چیزایی رو کاغذ مینوسه میتونه انقد شخصیت عجیب غریبی داشته باشه؟

از کجا فهمید؟ همه ی اونا فیک بودن!...

چارتا نوشته میتونه بضی وختا بهترین اتفاق ی روز باشه! چارتا نوشته ای که یکی میاد مینویسه میذاره و میره..

از دیشب تا حالا یا من دارم به چمدونای اون شکلی دقت میکنم یا چمدونای اون شکلی زیاد شدن! 

شاید دوباره ببینیمش! 

پ.ن:شاید اصلا عادم جالی نباشه شاید حتی خلافکار باشه! ولی هرچی که بود هر کی ک بود اصلا دلم نمیخاد بدونم چون مزه ی اون وییر بودنش از بین میره!

پ.ن2: بیاید ماهم بضی وختا ی چمدون داشتیم باشیم، با ی برگه وارد زندگی عادما شیم حالشونو بهتر کنیم و بریم! مطمعنا ازون به بعد اونا چمدونارو خیلی خوب میبینن..!

پ.ن3: ما هم ازین ب بعد گاهی چمدون خاهیم داشت! ^_^

A Fu**in' Psycho
از دور میامد..
بارانی نم نم گونه هایم را خیس کرده بود..
چتر را جوری گرفته بود گویی اسید میبارد!
نزدیک شد تیزی انتهای چترش ب سرم خورد..
میخی بر فضای تاریک مغزم بود..
میخی که یک راست به پستوی تاریک و نمور ذهنم وارد شد
انگار میدانست راهش را.
انگار میدانست کجا باید میرفت..
از بین آن همه چیز شیشه ی سیر ترشی خاطراتم را هدف قرار داد!
شیشه ی مظلوم..
چقدر بلا سر تو میاید..
صدای پایی از آنسوی ذهنم آمد..
رفتم تا ببینم کیست..
خودش بود..
مگر میشود بارانی باشد و چتر باشد و یاد او نیوفتاد..
با آن کت بلندش و کلاه روسی..
پیر و با وقار..
پسر بچه ای دوید سمتش..
- بابابزرگ؟ برا چی بجای عصات این چتررو میبری؟
+شاید بارون بیاد.
- خب اگ بارون بیاد دیگ عصا نداری ک باید چترو بگیری رو سرت! چجوری میخای راه بری پس؟
+ خب نمیگیرم رو سرم!
- پس چرا میبریش؟
+ خب باید ی بهونه ای داشته باشم که مادربزرگت بذاره برم بیرون دیه! بهش نگیا! گولش میزنم!
- ینی میری زیر بارون خیس میشی؟
+ اگ بارون بیاد! 
- من اصن دوس ندارم خیس شم
+ بعدا خوشت میاد!

و او پیشگو بود..
A Fu**in' Psycho
سه ساعت.. شایدم بیشتر! سرد بود. خیلی سرد بود..
ولی مهم نبود!
چیزایی مهم تری بود که بش پرداخت! خیلی مهم تر! 
                                                                مهم تر.. بهتر.."آرامش"تر..امن تر..
و همه ی "تر" های مثبت دیگ..
A Fu**in' Psycho

- یدونه بخر، یدونه بخر، برا "خوشگله"ات لطفا...

+خوشگلم؟! 

++ "خنده" بخر براش دیه!

+"خو میونش با گل خوب نی عاخه.." خب من ک عاخه الان پول نقد ندارم، من هزار تومن نقد دارم دوتا سکه ی پونصدی. حالا چنده؟

- اوناها برو ازونجا پول بگیر از کارتت نگاکن اونجاس. یکیش دوتومن، دوتاش سه تومن.

+بهت این هزارتومنو بدم قبوله؟ نمیخام بخرم ازت. هزار تومن برا خودت.ها؟

- ن ازم بخرر

++ خو منم پول ندارم ک عاخه.

+تو منو میشناسی؟! میدونی من کیم اصن؟! "مرموز"

- نه.."با شک" نمیشناسمت "شونه بالا انداختن"

+ تو واقعا منو نمیشناسی؟ ععع خیلی معروفم که! 

-خب نمیشناسمت دیگ، کییی؟

+ من تالکینم! جان رونالد تالکین! میشناسی منو؟

- چی؟ تالکین چیه؟ ن نمیشناسم "کنجکاوی کودکانه"

+ خب باشه. بیا این سکه هارو بگیر.

- بخند. "با ی خاهش کودکانه و کنجکاوانه"

+چی؟! 

- بخند! لطفاا ! عع ببخخنندد! اینجوریی "ادای لبخند"

+ "لبخند"

- مامانت سیب دوس داشته! "اشاره ب چال لپم!

 باز بخخند! عع اونورت نداره!

+ اره ! مامانم نصفه سیب دوسداشته! "باخنده"

- "ادای خنده" نیگا مامان منم از ی نصف سیب خوشش میومده!

این پولو میذاری تو کیفم؟

++ اره

"بازکردن زیپ پشت کیفش ک توش پولاشو گذاشته بود"

- خوب کار کردم؟!

+ _ ++ اوهوم..

- خدافظ..


A Fu**in' Psycho

امرو تو مترو ک بودم.. ی حس عجیب غریبی یهو پیداش شد..

تاحالا فک نکنم اینجوری شده بودم..

خط دو بودم داشتم میرفتم سمت قلهک! دس فروشم نبود خداروشکر.. واگن خیلی عاروم بود!

وایساده بودم تا یکی بلند شه بشینم! اصن بدنم کوفته بود!

ی مردیو دیدم ک قبلا دیده بودمش! مطمعن بودن دیدمش! اونی ک جلوش وایشداه بودم پیاده شد! نشستم جاش. دیه ب این ک اونو کجا دیدم نفکریدم.

گوشیمو دراووردم کتاب بخونم.

یکی دو خط خوندم سرومو اووردم بالا جلومو نگاه کردم. یک مرد دیگ بود ک اونم ی جا دیده بودم. میشناختمش. به بقیه عادمای تو واگن نگا کردم. همشونو میشناختم. همشونو دیده بودم.. همه شون برام عاشنا بودن..

انگا صورتای عادما چنتا الگوی ثابت داره! فقط ی سری جزعیات کوچیک توش تغییر میکنن! همه برام عاشنا بودن.. همه!

(1)

.

رسیدم کلاس.. جلسه ی اول هر کلاس همو معرفی میکننو این چرتو پرتا!تموم ک شد ی لحظه فک کردم خو وات دفاک..چقد عادمای عادی بیخودی هستین :| هیچ چیز جذابی ندارین ک عادم بخاد کشفش کنه عاخه چچیییین شماها عاخه :| چرا انقد چرتیینن :|

 .

.

.

(1) : میدونین.. بازیای اوپن وورلدو دیدین؟! ی سریعادمن هی تکرار میشن همونا! عادم عادیا همشون مث همن، فقط شخصیات مهمان ک فرق میکنه قیافشون! زندگیم همینه ها! عادم عادیارو همرو عین هم میبینه عادم! :| 

پ.ن: چقد این دوتا پستم بازی طور بود!

A Fu**in' Psycho