هرچه سلامت میکنم رویت بر میگردانی و به هیچ مینگری و میپنداری جز من کسی دیگری ست...
نه...فقط من و تو ایم...آدم...
من برای توام...تو برای منی...
آدم...بیا و دمی شاه من بشو...هرچه بگویی همان میکنم...دست بردار از قهر..غیر از ماکسی نیست...
آدم...بگو...چیزی بگو...من سراپایم گوش است و منتظرم برای طاعت دستور...چه گفتی؟؟هرآنچ تو بخواهی همان است...من فردا باز میگردم...
((پ.ن: از این ب بعد هر چن شب و هر وقت حسش اومد ی تیکه ای میذارم از داستان آدم و حوا..البته داستانی ک من میدونم...هربار هم مونولوگای کسی رو میذارم که اسمش رو تیتره.یکم گنگه و درکش سخت میشه البته باید اشاره کنم سبک نوشتن من همینجوریه گنگ نویسی.)))