روزی دوباره برخواهم خاست...

جادوی تاریکی این است که از درون آن، قلمرو روشنی را بهتر خواهی دید! کسی که در روشنی است از تاریکی خبری ندارد..

روزی دوباره برخواهم خاست...

جادوی تاریکی این است که از درون آن، قلمرو روشنی را بهتر خواهی دید! کسی که در روشنی است از تاریکی خبری ندارد..

روزی دوباره برخواهم خاست...

Servatis A Maleficum
אביר זאב

آخرین سایه ها
  • 3 September 16، 02:29 - کالاحراج
    لایک
  • 19 May 16، 00:13 - میم عین سین
    :|
تاریک نویس

۲۲ مطلب در اکتبر ۲۰۱۵ ثبت شده است

!

   - Why me, Gabriel...?

It's personal, isn't it? I didn't go to church enough, I didn't pray enough..

I was five bucks short in the collection plate. Why?

   + You are going to die young because you smoke thirty cigarettes a day since you were fifteen..

and you're going to go to hell because of the life(s) you took...

... you're fucked!

A Fu**in' Psycho
در هفتاد و هفتمین پست بلاگم میخام هفتمی ترین خیال ذهنمو بنویسم!
جایی که ن یه سال دوسال بلکه از اون وقتی ک یادم میاد دارم خیالش میکنم! دارم میسازمش!
ب طور ناخود آگاه هیچ وخ نخاستم بش واقعی فک کنم!
"عادم فاضییا اونجان دیگ! ععع مردم چرا انقد خنگن؟؟ چرا نمیبیننشون؟؟؟ اوناهاشن دیگ چراغ سفینشون ملومه!" 
"ی غوله ک ی چش لیزری داره و داره مارو میبینه، شایدم رباته!"
"اونجا دهنه ی اون غارس ک عاراگورن اینا رفتن توش حتما!"
و...
هزار جور تخیلی ک شاید خیلیاش دیگ یادم نیاد!
همشون بخاطر ی تفاوت! ی تفاوتتت! بین این همه نور زرد شهر یدونه چراغ سبز وسط کوه بود! و همین کافی بود ک منو ببره تو دنیای خودش!
همیشه همین قدر کافی بوده متاسفانه! همیشه با تلنگرای کوچیک بزرگترین تغییرارو میکنم :| کلا مسخرم! 
هرچی بزرگ تر شدم این تخیلا بیشتر شد!
بیشتر شد بیشتر شد یبشتر شد..
کم کم ی دنیا شد اونجا..
دنیایی که از آردا تا هاگوارتس و کلا از هر دنیایی ی چیزی توش بود!
دنیایی ک من هر وقت میرفتم ی جای بلند و میدیدمش کلی غرقش میشدم! دنیای خیالی ک ب قدری تو ناخوداگاهم رفته بود ک دیگ حس نمیکردم خیالیه!
دنیایی ک نمیدونستم من ساختمش تا چن وخ پیش!!
دنیایی ک همش خلاصه میشد تو ی چراغ سبز سوسو زن اون دور دورا!
ی دنیا تو ی چراغ!
شایدم ما دنیای ی کس دیگ ای هستیم تو ی چراغ سوسو زن سبز دیگ!
خودمونیما..
چ دنیایی درس کرده!
بچه ک بودم* از بزرگترا میپرسیدم اون چیه! همه هم ی چیز میگفتن! هیش کی نمیدونس دقیقا! جالبه اونام تخیل میکردن! ولی .. هممم .. شاید یکم دیر شده بود برای تخیل کردن..شاید دیگ وقعا بزرگ شده بودن...
اون موقعا میخاسم بدونم چیه! 
ولی هرچی بزرگتر شدم..
کاملا ناخوداگاه دیگ سراغ دونستنش نرفتم
وقتیم از ناخوداگاهم اومدم بیرونو دیدم چ دنیایی شده اینجایی ک ساختم از دونستن حقیقت ترسیدم! 
نمیخاستم دنیام خراب شه!
نمیخامم خراب شه!
اصن مگ حقیقتی غیر از اونی ک من فک میکنم هس؟
ن!
* کاش هیچ وخ انقد بزرگ نمیشدم ک بگم وقتی بچه بودم!!
A Fu**in' Psycho

Im an animal!

ive got a zoo!

but theres no humans in it! its more a secret garden than a zoo!

im living there with some other animals!

and they are great

and lovely

and everything you need!

and im so proud to have them!

hope to be proud till the very end!

till the very very end!

love ya'll

A Fu**in' Psycho
-دیدیش؟
+اره
-راس میگفتن.
+ اوهوم..
-خب خداییش بهتره!(ب شوخی)
+ بس کن.
-بیخیال
+نمیشه!
..
اونقد غرقش شدم ک نفهمیدم تو اون ازدحام گیر کردم!
ب خودم اومدم..
 داشتم خفه میشدم!
شاید خفه شدم! برای باز ده هزارم!
A Fu**in' Psycho
When the night-shadow fall, then the door will open
A Fu**in' Psycho

...!

monster?

I don't think it's an appropriate word!

you are a ...

A Fu**in' Psycho

یک هفته به دلایل تعمیرات کف خونمون و بازسازیو نو سازیو زیباسازیو مرگ و درد سازی نتونستم بیام بلاگمو چک کنم!

یک هفته ای که چقدر توش له شدم!

و عجییییییییییببببببههه ک هنوز زندم :| طبق تجربیات گذشته من در یک صدم این فشار جان ب جان عافرین تسلیم میکنم!

از همه بیشتر دلم برای همین جا تنگ شده بود!

ی صفه ی سفید خالی ک میفهمه چیچی دارم میگم والبته چیزایی ک مینویسمو پاک میکنمم میخونه!

تو این ی هفته قد ی سال نوشته تو دلم جl شد!خیلیییییییی!! خیلییی زیاااددد..

همممم...

شاید بنویسمشون! شاید ن!

سرخط خبر ها :

 اوستای نصاب پارکت ک ی اقای میانسالی بود ک ی بچه کلاس سوم داشت و خیلی چایی میخورد و تند تند کار میکرد و کلی چیز از کارکردنش یاد گرفتم! مثلا این ک چجوری بدون خط کش و اندازه گیری و اینا ی تیکه پارکت برای ی قسمتی ک خیلی ناجور و کج و کولس در بیاری ک درست اندازش بشه!

نقاش ترک که کلی باش خندیدم و کلی رنگیش کردم بدبختو و خیلی عادم باحالی بود!

نصاب کاغذ دیواریا ک ی جوون قهرمان کاراته بود ک کلی مدال و حکم داش و کلی مسابقات جهانی رفته بود و کلی هیکلش خوب بود و کلی باحال و خندون بود و 25 سالش بود و ی دختر خیلی خوشگل 2 ساله داشت و 18 سالش بود عروسی کرده بود و شمالی بود و ی ته لهجه باحال شمالی داشت و کلی کوه روحیه بود و از زندگیش خیلی راضی بود

و..

هممم..

دانشگاه..

تا حالا شده از عصبانیت ک باعثش ی مشت.....بودن قرصاتو اشتباه بخوری؟ بعد ی قرصتو دوبار بخوری؟ بعد تپش بگیری قلبت 100000 تا در ثانیه بزنه؟؟ سر کلاس بشینی با اون حال عرق سرد از پیشونیت بیاد قفسه سینت رو ب انفجار باشه سرخ شده باشی نفس در نیاد دست و پات خاب بره و بی حس شه نتونی حتی حرف بزنی و تنها کاری ک برات بکنن اینه ک نگات کنن بزنن ب دوستشون بگن اون پسررو هاهاهاهاها لبوووو !!!

پپففففف.. قرار بود غر نزنم راسی!

گند زدن دوباره ب هیکل مدیر گروه محترم حقوق!

روشن کردن تکلیف بچه های کلاس با خودم و بقول اونا «این جوری» بودنم!

وووووو هزاران داستان دیگر!

هفته ی خوبی نبود! و خداروشکر ک عاخراشه!


A Fu**in' Psycho